جدول جو
جدول جو

معنی گزاف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گزاف کردن
زیاده روی کردن افراط، اسراف کردن
تصویری از گزاف کردن
تصویر گزاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاف کردن
تصویر گاف کردن
نا دانسته گفتن گفتن نادانسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
خیال کردن، حدس زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزار کردن
تصویر آزار کردن
آزردن آزار رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزین کردن
تصویر گزین کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
تصور کردن، پنداشتن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارش کردن
تصویر گزارش کردن
بیان کردن، تفسیر کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی عمید
پیرا گشتن از آیین های هنج گرد چیزی گشتن دور زدن، گرد چیزی گشتن دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
عبور کردن، رد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین کردن ثقیل کردن، دشوار کردن مشکل کردن، یا گران کردن رکاب. رکاب کشیدن تند راندن مرکب: بر وفق امتثال اشارت رکاب مسارعت گران کرد و عنان مسابقت سبک، تاختن حمله آوردن، سوار شدن، یا گران کردن سر. تکبر ورزیدن، ترشرویی کردن عتاب کردن: خداوند خرمن زیان میکند که بر خوشه چین سر گران میکند. (سعدی) یا گران کردن عنان. دهنه مرکوب را کشیدن: سبک تیغ را بر کشید از نیام عنان را گران کرد و بر گفت نام. یا گران کردن نرخ. بالا بردن قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کردن انگاشتن، پنداشتن توهم کردن: تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی ک (مثنوی)، شک کردن تردید کردن: در هستی خدای گروهی گمان کنند وندر سخاوت تو نکردست کس گمان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزین کردن
تصویر گزین کردن
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزند کردن
تصویر گزند کردن
آسیب رساندن صدمه وارد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناراحتی و درد گونه ای که در پای یا دست بخواب رفته احساس شود: پاهایم گزگز میکند، سوزش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب رساننده آزار دهنده گزنده: نه از تخم ایرج زمین پاک شد نه زهر گزاینده تریاک شد، مجازات کننده کیفر دهنده: گزاینده هر که جوید بدی (خدا) فزاینده فره ایزدی، موهن زننده: بگفت آن گزاینده پیغام اوی همانا که بد زان سخن کام اوی
فرهنگ لغت هوشیار
شرح دادن تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست. (ناصر خسرو)، جستجو کردن: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر) یا گزارش خواب. تعبیر کردن خواب: پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوزرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه کردن
تصویر گواه کردن
استشهاد، گواه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گناه کردن
تصویر گناه کردن
مرتکب گناه شدن ارتکاب جرمی کردن خطا کردن بزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاف کردن
تصویر لفاف کردن
در پیچیدن: چکسه نهادن پیچیدن چیزی را در میان پارچه یا کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
بالا بردن بها زیاد کردن، یا مزاد کردن متاع. نرخ متاع را بالا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جنگیدن جنگیدن محاربه کردن: پس بر آن قرار گرفت که مصاف کنند و تاش گرگ پیر بود و چهل سال سپهسالاری کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
معاف داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواف کردن
تصویر طواف کردن
((~. کَ دَ))
گرد چیزی گشتن، دور زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
((~. کَ دَ))
در غلاف گذاشتن، در درگیری و جدال از حریف ترسیدن و کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
((~. کَ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزین کردن
تصویر گزین کردن
((گُ. کَ دَ))
انتخاب کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزگز کردن
تصویر گزگز کردن
((گِ گِ. کَ دَ))
سوزش داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره کردن
تصویر گزاره کردن
((~. کَ دَ))
گذشتن، عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارش کردن
تصویر گزارش کردن
((~. کَ دَ))
شرح و تفسیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاف کردن
تصویر معاف کردن
((~. کَ دَ))
گذشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
عبور کردن، گذشتن، برای مثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
در غلاف گذاشتن، در نیام کردن شمشیر، کنایه از کوتاه آمدن در برابر شخص قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزاد کردن
تصویر آزاد کردن
Free, Liberate, Release, Unleash
دیکشنری فارسی به انگلیسی